در ستایش زنجموره....

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیروز که پای کهنسال نشسته بودم و تو عوالم خودم بودم تصمیم گرفتم این احساس سبکباری رو تو خودم تقویت کنم.این موضوع برام مهم بود که شاخ و برگ امید توی پس ذهنم پژمرده نشند.اما وقتی دیشب ایمیلی که روزها و در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 136 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:28

برخورد و رفتار بابا همیشه برام آزار دهنده بوده...اون حقی که تو تحکم و تحقیر کردن برای خودش قائل ه توی سالیان ه سال باعث شده تو خودم رنج بکشم...باعث شده نگاهم متفاوت باشه...تفاوتی که مثل خوره بندبند وج در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 141 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:28

مامان می‌گفت ساعت ده شب باید سریالم رو ببینم..‌‌‌با بی میلی کانال آی فیلم رو براش گرفتم.برخلاف توقعم فیلم مامان با یک تیتراژ قشنگ شروع شد...اول جذب موسیقی ش شدم چون داخل اون موسیقی یک حس خاصی بود. خاط در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 125 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:28

دیروز صبح که تازه رسیده بودم کارگاه آقای پ تماس گرفت و گفت درخواستم رو پذیرفتند که من توی کارگاه مجسمه سازی شون مشغول کارآموزی بشم...قرار شد که کار های سفال شون رو من بزنم و در ازا شاگرد استاد الف بشم در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 130 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 22:28

من می فهمم حرفت چی ه س...

اما دیگه طعم خیلی چیزها از یادم رفته ...

حتی حداقل چیزهایی که دوست داشتم داشته باشم...

تنها غذا نخوردن...

آروم خوابیدن...

دور از توهین و ناخن های آدم ها بودن...

معمولی بودن...

نمی دونم...

دیگه دوست ندارم باهات گفتگو کنم س‌...

تو گوشها و سرم صحبت نکن...

لطفا...

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 134 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:08

خبر زلزله رو الان گرفتم...

مامان بابا برای امضاها رفته بودند سمت خ و تو خونه ت بودند... 

نگفتند هنوز  مرکزش کجا بوده و دارم از نگرانی قالب تهی می‌کنم...

مامان که برای نماز بیدار می‌شد

چرا جواب نمی ده...

سردرد شدم...

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 128 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:08

مامان جواب داد بالاخره...میگفت دو و خورده بوده و خیلی شدید بود...ترسیده بود..گفتم نترس مامان چیزی نیست...مرکزش انگار ترک بوده و اون اطراف سراب و ترکمانچای الان دیدم از میانهنگران شدم...هنوز مردم از زل در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 132 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:08

داشتم توی همون کوچه ی قدیمی و باریک و تاریک همیشگی ه کابوس هام می دویدم...از ترس پشت سر...

پیچ در پیچ...

صدای نفسهام رو می شنیدم...صدای پاهام...

از این کابوس بیشتر از کابوس های دیگه م وحشت دارم.

چشمهام درد گرفتند...

دیروز که آروم شده بودند فکر کردم دردش افتاده...

باید ببندمشون...

امیدوارم آسیب کمی پیش اومده باشه برای مردم...

در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 135 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:08

صبح که خوابم برد ح... رو دیدم...بدنش عریان بود و اسکلت شده بود...فقط صورتش کامل بود و زل زده بود بهم...برخلاف دفعه قبل که موهاش درومده بود این بار سرش تاس بود...مثل وقتهایی که بود و مو ها و ابروهاش رو در ستایش زنجموره.......
ما را در سایت در ستایش زنجموره.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanjamooreo بازدید : 141 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:08